دل نوشته ای از یک ماما

من روژین سادات پور حقیقی زاده یک ماما هستم.اول دبیرستان که بودم خاله ام خواب دید که مامایی قبول شدم.

اون موقع اصلا نمیدونستم مامایی یعنی چی، 18سالگی کنکور دادم ،مامایی دانشگاه تهران قبول شدم.همانطور که میدونید مامایی یک رشته ی وسیع هست. و طیف زیادی از خدمات سلامت مادر و نوزاد را شامل میشود،

ولی من از همون موقع که دانشجو بودم دوست داشتم عامل زایمان باشم.

دوران دلنشین دانشجوییم با گرفتن 80 زایمان تمام شد. برای شروع طرح اقدام کردم، اسمم برای یکی از بیمارستان های تهران در آمد، مامای زایشگاه میخواستند ولی عامل زایمان نبودم، خب منم که گفتم بهتون چی میخواستم، پس اونجا نرفتم و صبر کردم . همیشه دوست داشتم تو یک منطقه ی محروم باشم ازاین ماماها که خودشون تنها هستند و مجبورند همه ی هنرشون رو برای حفظ سلامت مادر و بچه به کار گیرند تا اینکه کاملا” خدا خواست برای طرح ، یک منطقه ی محروم 30 کیلومتری تهران معرفی شدم .

اینجا همان جایی بود که میخواستم ، تو هر شیفت فقط یک ماما بود که مسئولیت 0تا100زایمان به عهده ی همون ماما بود، پزشک متخصص و اتاق عمل هم تواین شهر نبود و هنوز هم نیست .

اونجا بود که روز به روز توانمندتر شدم . هرشیفت ، زایمان های عجیبی را تجربه می کردم که تو دوران دانشجوییم اصلا” کاندید زایمان طبیعی نبودند و سزارین میشدند حالا من اینجا باید این زایمان ها را باحفظ سلامت مادر و نوزاد و به بهترین شکل ممکن انجام میدادم . در واقع من بودم و خدای خودم و یک مادر که خدا من روبراش واسطه فرستاده بود تا کمکش کنم .

این هم بگم چون هزینه ی زایمان تو این مرکز خیلی پایینه مراجعه کننده های زیادی داریم .

کسانی که به علت محرومیت مالی از خیلی خدمات ساده بهداشتی محروم هستند.

من عاشق خدمت کردن به این آدم ها هستم،

من خیلی خوشبختم که همه چی اون جور که دلم میخواست پیش رفت.

تواین لحظاتی که کنار اون مادر هستم

از اینکه دارم خدمتی بهش ارائه میدهم

از اینکه میتونم دردش را کم کنم

از اینکه واسطه ی بین خدا و مادر هستم

از این که من بچه ش رو تو بغلش می گذارم احساس لذت میکنم.

اولین بار، سال دوم دانشگاه بودم که اسم خانم روستا ، به عنوان یک مامای موفق شنیدم . انقدر مرتبه ی علمی ایشون بالا هست که الگوی خیلی از ماما ها هستند . تا اینکه یکبار دیگه هم خدا باهام یار بود و همکاریم را با ایشان شروع کردم . حالا به واسطه ی خانم روستا کنار شما هستم تا از تجربه های هزاران زایمانی که داشتم براتون بگم تا شاید بتونم تواین مسیری که پیش رو دارید کمکتون کنم، این دفعه میخوام از زایمان مامان زهرا بهتون بگم . ساعت 7:00 صبح 20 مرداد ماه بود .

یک ساعت به پایان شیفتم مانده بود که زهرا جان آمد

با توجه به درد زیادی که داشت، بهش گفتم سونو و آزمایش هارو بهم بده و سریع برای معاینه آماده بشه

ولی بهم گفت هیچ سونو و آزمایشی ندارم!

تاریخ پریودم رو هم نمیدونم!

همان موقع به خودم گفتم

برای زایمان میفرستمش تهران، که ارزیابی های حداقلی برای بررسی سلامت خود و نوزاد انجام بشه

البته اگه وقت داشته باشه، آخه از مرکز ما تا نزدیک ترین بیمارستان یک ساعت راه هست

صدای قلب بچه رو گوش کردم و زهرارو معاینه کردم که دیدم دهانه ی رحم کامل بازه و هیچ وقتی برای فرستادن زهرا به بیمارستان ندارم و ممکنه تو راه زایمان کنه ، به خودم گفتم هر جور شده باید زایمان را انجام بدی .

نگران بودم ، هیچ اطلاعی از وضعیت بارداری زهرا و بچه نداشتم . بردمش سر تخت زایمان و تکنیک های نفس کشیدن و زور زدن صحیح رو بهش یاد دادم، وسایل احیا برای نوزاد نارس هم آماده کرده بودم . پنج دقیقه بعد بدون پارگی پرینه بچه به دنیا آمد.

اون موقع هنوز این قانون نبود که بچه بلافاصله بعد از تولد روی سینه مادر باشه، اما حالا تماس پوست به پوست و شیردهی در ساعت اولیه تولد لازم الاجراست و همه میدونیم این کار فواید زیادی دارد از جمله باعث دلبستگی مادر و کودک و برقراری ارتباط بهتر با کودک می شود، بچه رو گذاشتم روی میز بغل دستم و خشکش کردم . نوزاد حالش خوب بود . رنگش صورتی بود وگریه می کرد و در ارزیابی اولیه 36 هفته به نظر می رسید.

خیالم که از نوزاد راحت شد سرمو برگردوندم جفت رونگاه کنم، که دیدم یک پا از واژن بیرون زده است، اینجا بود که من و زهرا تازه فهمیدیم که با یک بارداری دوقلویی مواجه هستیم، خب همانطور که گفتم بچه ی دوم با پا بود پس تکنیک های لازم برای زایمان بریک رو انجام دادم،  در مجموع 15 دقیقه بعد از خروج نوزاد اول نوزاد دوم هم صحیح و سالم متولد شد، بعد هم خروج جفت انجام شد.

یک جفت بزرگ با دو بند ناف . خیالم که از سلامت بچه ها راحت شد بچه ها رو به نوبت گذاشتم روی سینه ی زهرا و شیر خوردن رو شروع کردند . زهرا ی حس عجیبی داشت . خیلی خوشحال بود و باورش نمی شد و گریه میکرد و بعد هم نوبت به خبر دادن بابای بچه ها رسید و بابا هم دست کمی از زهرا نداشت .
حتی من هم از این اتفاق ذوق زده بودم ، این اولین تجربه ی زایمان طبیعی دوقلوی من بود و خداروشکر میکنم که همه چی خوب پیش رفت و در نهایت ، هم مادر ، هم نوزادها ، باحال عمومی خوب مرخص شدند و آموزش های بعد از زایمان را به زهرا دادم .
در حال حاضر همچنان در این زایشگاه مشغول به کارم که ضمن ادامه ی کمک به همه ی مادرهای محروم جامعه ، اونا هم بتونند تجربه ی خوشایندی از تولد کودکشان داشته باشند .
البته باعث افتخاره برای من که همزمان با اکیپ قدرتمند مامایی مرکز سلامت مادران به عنوان عامل زایمان ، مامای مراقب در منزل ، مامای همراه ، عامل زایمان ، نیز سهمی کوچک در خوشایند سازی دوره ی بارداری و زایمان دارم .
عکس زیر ، عکس من و دوقلوهای زهرا هستند که براتون گذاشتم و هر ازگاهی قراره از تجربه زایمان هام براتون بنویسم .

دل نوشته ای از یک ماما
دل نوشته ای از یک ماما

این بود دل نوشته یک ماما .

مجله سلامت

پیج اینستاگرام سلامت مادران

دیدگاه‌ خود را بنویسید